افزایش رنکینگ تخصص ماست(رایگان)

معرفی وبلاگ و سایت فقط با یک پیام موافقم در بخش نظرات

افزایش رنکینگ تخصص ماست(رایگان)

معرفی وبلاگ و سایت فقط با یک پیام موافقم در بخش نظرات

مطالب جدید

عشق یعنی هر اس ام اس که بهت می رسه امیدواری از اون باشه
عشق یعنی برای هرکسی که می خوای اس ام اس بزنی اشتباهی واسه اون می فرستی
عشق یعنی دنبال یه موضوع می گردی که واسه اون اس م اس بزنی
عشق یعنی دایم موبایلتو چک می کنی که نکنه از اون SMS رسیده باشه
عشق یعنی همش فکر می کنی موبایلت داره تو جیبت می لرزه ولی وقتی نگاه می کنی می بینی خبری نیست
عشق یعنی شبهای که اس ام اس ها نمی رسن واقعا اعصابت خورده
عشق یعنی یک اس ام اس رو هم به خط همراه اولش می فرستی هم به ایرانسلش هم به تالیا و...
عشق یعنی هر وقت یه اس ام اس دیر می رسه چند بار دیگه سند می کنی شاید اونا زودتر برسن
عشق یعنی پشت سر هم تک می زنی تا اس ام اسها برسن
عشق یعنی گاهی وقتها هیچ حرفی واسه گفتن نداری اس ام اس خالی می فرستی که بفهمه به یادشی
عشق یعنی هر جایی که یه جمله عاشقانه یا زیبا دیدی سریع واسه اون اس ام اس می کنی
عشق یعنی قبض موبایلت فقط مخابراتو خوشحال می کنه
عشق یعنی دوهزار اس ام اس در ماه
عشق یعنی بیماری ای که می گن دچارش شدی
عشق یعنی اعتیادی که همه می گن به اس ام اس داری
عشق یعنی آخر شعر ها ی این واون اسم خودت رو می نویسی تا به اون بگی که چه قدر عاشقشی
عشق یعنی .............................



امشب آمدم که بنویسم، طبق معمول اول ایمیلم را چک کردم. نامه ای برایم آمده بود که با خواندنش همه پیشانیم از عرق خیس شد. متن نامه اینگونه بود:

موضوع انشاء: می خواهم فاحشه بشوم...

[لوکیشن: مدرسه دخترانه .../طبقه ی دوم/ کلاس پنجم الف]

معلم طبق معمول پای تخته سیاه بزرگ، بزرگ مینویسد:

موضوع انشاء:

" می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ "

کات

[تصویر حیات مدرسه و صدای خنده و بازی دانش آموزان که زیر صدای صدای خشدارست که میگوید: "مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار –اگر نه بیشتر – تکرار شده، انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده."]

همان کلاس، هفته بعد:

کلوزآپ دختری که یک عینک گرد به چشم دارد:" مهندس هوا و فضا ".

لبخد معلم و صدای دختربچه ای که میگوید: " پدرم می گوید الان ام وی ام بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد – منظورش MBA است-."

لانگ شات کلاس و دانش آموزان که ناگهان با شنیدن جمله "دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد " میخندند.

...

نمایی از شهر و صدای شلوغی شهر که با صدای دانش آموز کم می شود و دوربین کلوز آپ چهره های معصوم و کودکانه دانش آموزان را نشان  میدهد.

موضوع انشا :"من می خواهم فاحشه بشوم." [معلم ناگهان به چهره دختر بچه نگاه میکن. انگار به شنوایی خود شک کرده است.]
" خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند، ولی به نظرم شغل خوبی است. خانم همسایه ما فاحشه است. این را مامان گفت. تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم "پرستار" بشوم. پدرم همیشه مخالف است. حتی مامان هم دیگر کار نمی کند. من هم پشیمان شدم. شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است. ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد. ولی مامان همیشه معمولی است. مامان، خانم همسایه را دوست ندارد. بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست. ولی یک بار  که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد. گفت ازش سوال کاری داشته. بابای من ساختمان می سازد. مهندس است. ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است؟ خانم همسایه هنوز دم در بود. فقط کله اش را می دیدم. بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد. من که نفهمیدم چرا کتکم زد. بعد من را فرستاد تو و در را بست. من دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند. مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند. ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من. زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند. خانم همسایه خیلی آدم مهمی است. آدم های زیادی به خانه اش می آیند. همه شان مرد هستند. برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد. بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند. همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند. من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است. گفت می داند. آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند.
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد. زود زود ماشین هایش را عوض می کند. فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش. این ور و آن ور می برند.
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم. امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند.

[کودک با همان نگاه معصوم به معلم نگاه میکند و با خیال اینکه انشای خوبی نوشته منتظر تشویقها و نمره 20 و هزار آفرین معلم است.]


همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟


شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت


تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود


ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت


باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
'
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی

بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد


همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه

گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم

خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟


سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قول
حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره

آوا، آرزوی تو برآورده میشه 


آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام 


چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه

اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده

نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن




 مزایای بدحجابی و مانکن خیابانی بودن


تغییر کاربری دستمال سفره و دم کنی به روسری و صرفه جویی در پول و پارچه


- بچه مطرح شدن خروس و دارکوب به علت مد شدن مدل موی خروسی و بالا رفتن قیمت خروس در حد گاو

- بالا رفتن بی سابقه فروش گن های لاغری سونا بلت در حد کمپانی مایکروسافت به علت پوشیدن مانتوهای بدن نما و خوش هیکل بودن ??? دخترای ایرانی (روم به دیوار مورچه خاک به گور)

- تولید نیروی برق و الکتریسیته و از راه اشعه تولید شده زلف دختران ایرانی در حد نیروگاه بوشهر

- قوی شدن چشم مردان ایرانی در حد تلسکوپ و گسترش زبان فارسی خصوصا اینضرب المثل((یه نگاه که حلاله))

- کاهش نرخ بیکاری افراد شاغل در شغل های شریف خفاش شب..عنکبوت..اتو زنی..تاکسی مرسی

- ایجاد بازار کار برای دختران ایرانی به عنوان حوری در بهشت و دوبی

- پر شدن اوقات فراغت برادران همیشه در صحنه بسیج و برخورد با خانمها

- پیداش شدن خیلی میلیون جنیفر لوپز که استعداد انها سالها زیر مانتوی گشاد هدر میرفت

- افزایش فروش انواع گریس و متعلقات به علت نیاز دختران برای پوشیدن و دراوردن مانتوهای چسبان

- پیدا شدن دو نقطه برجستگی جدید اضافه بر برجستگیهای قبلی دختران ایرانی نظیر دانشگاه و اشپزی

- تکامل چشم مردان ایرانی و قابلیت چرخش در ??? درجه برای دید زدن حداکثر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد